...چشم هایش
...بهانه ای برای نفس کشیدن
همیشه همه چیز گفتنی نیست! گاهی تموم حرفام رو جمع می کنم و می سپارمشون به چشمام که شاید نگاه بتونه گویای حرفای خفه شده ی تو گلوم باشه... اما انگار یادم رفته که خیلی وقته نگام هم نمی کنی! کاش می فهمیدی بیزارم کردی از هرچی حرفه (که حرفه!)! مدام میگی از زندگیت بدت میاد! میگی خسته ای! میگی خوشبختی رو به عمرت ندیدی! میگی بدون شک یه روزی میری! حتما؛.... دلیل همممممممه ی اینا منم؟! نه؟ پس چرا واسه خلاصی از این زندگی به قول خودت کوفتی و رسیدن به خوشبختی که از نظر تو نمی دونم چه طعمیه، کوچکترین تلاشی نمی کنی؟؟؟ اگه می خوای یه روز بری، من دیگه حرفی ندارم. برو که بودنت زجر و عذاب دوتامونه و نبودنت درد قابل تحمل دلتنگی.........
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |